کوهی است. (منتهی الارب). کوه مرتفع شامخی است در طرف پایین عسفان که مسکن قرود است. در اینجا عقبه ای است که راه مسافر عسفان به ناحیۀ حجاز است و آن را خریطه گویند. (از معجم البلدان)
کوهی است. (منتهی الارب). کوه مرتفع شامخی است در طرف پایین عسفان که مسکن قرود است. در اینجا عقبه ای است که راه مسافر عسفان به ناحیۀ حجاز است و آن را خریطه گویند. (از معجم البلدان)
کوهی است نزدیک کوه شریف، و در کوه شرف است حمای ضریه وربده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) ، موضعی است به اشبیلیه، محله ای است به مصر. (منتهی الارب)
کوهی است نزدیک کوه شریف، و در کوه شرف است حمای ضریه وربده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) ، موضعی است به اشبیلیه، محله ای است به مصر. (منتهی الارب)
کوهی است به شیراز. (منتهی الارب). کوهی است که کان طلا در آن است و بعضی گویند کان نقره نیز در آن کوه هست. (برهان). نام کوهی است که معدن زر و نقره است و نزدیکی شهر شیراز تپه ای است که آن را معدن زردانند و قله زرده خوانند... (انجمن آرا) (آنندراج)
کوهی است به شیراز. (منتهی الارب). کوهی است که کان طلا در آن است و بعضی گویند کان نقره نیز در آن کوه هست. (برهان). نام کوهی است که معدن زر و نقره است و نزدیکی شهر شیراز تپه ای است که آن را معدن زردانند و قله زرده خوانند... (انجمن آرا) (آنندراج)
کوه بزرگی است در صنعاء. درختان و چشمه های بسیاردارد که آب آشامیدنی صنعاء از آن است و یک شبانه روزبا صنعاء فاصله دارد. (از معجم البلدان) ، موضعی است در شام. (منتهی الارب) ، شبام کوکبان، در مغرب صنعاء است که در میان این دو یک روز راه است. (از معجم البلدان) ، شبام سخیم، به مشرق صنعاء در سه فرسخی آن است. (از معجم البلدان) (الجماهر فی معرفهالجواهر ص 270) ، شبام حراز، در طرف مغرب صنعاء بسوی جنوب، در بین این دو محل مسافت دو روز راه است. (از معجم البلدان) ، شبام حضرموت، یکی از دو شهر حضرموت را گویند و شهر دیگر تریم است. (از معجم البلدان)
کوه بزرگی است در صنعاء. درختان و چشمه های بسیاردارد که آب آشامیدنی صنعاء از آن است و یک شبانه روزبا صنعاء فاصله دارد. (از معجم البلدان) ، موضعی است در شام. (منتهی الارب) ، شبام کوکبان، در مغرب صنعاء است که در میان این دو یک روز راه است. (از معجم البلدان) ، شبام سخیم، به مشرق صنعاء در سه فرسخی آن است. (از معجم البلدان) (الجماهر فی معرفهالجواهر ص 270) ، شبام حراز، در طرف مغرب صنعاء بسوی جنوب، در بین این دو محل مسافت دو روز راه است. (از معجم البلدان) ، شبام حضرموت، یکی از دو شهر حضرموت را گویند و شهر دیگر تریم است. (از معجم البلدان)
نام کوهی در حدود جاجرم خراسان و در آن کوه شکافیست از آنجا آبی بمقدار دو آسیاگردان بیرون میریزد و وجه تسمیۀ آن بدان سبب است، و در آن غاری است که هر که سر در آنجا برد از عفونت ابخره رنجور شود. (از نزهه القلوب ج 3 ص 198). گویند ناحیه ای است که در آن دو کوه است و از هر کوهی چشمه ای جاری است و بدان سبب شقان نامیده اند. (از لباب الانساب)
نام کوهی در حدود جاجرم خراسان و در آن کوه شکافیست از آنجا آبی بمقدار دو آسیاگردان بیرون میریزد و وجه تسمیۀ آن بدان سبب است، و در آن غاری است که هر که سر در آنجا برد از عفونت ابخره رنجور شود. (از نزهه القلوب ج 3 ص 198). گویند ناحیه ای است که در آن دو کوه است و از هر کوهی چشمه ای جاری است و بدان سبب شقان نامیده اند. (از لباب الانساب)
کوهی است در مکه و همان کوهی است که مشرف به مروه میباشد. (از معجم البلدان). - جبل شیبه، کوهی است مشرف بر مروه. (منتهی الارب). کوهی است بمکه که درآنجا نباش بن زراره فرودآمد، و آن متصل به کوه دیلمی و آن مشرف بر مروه است. (از معجم البلدان)
کوهی است در مکه و همان کوهی است که مشرف به مروه میباشد. (از معجم البلدان). - جبل شیبه، کوهی است مشرف بر مروه. (منتهی الارب). کوهی است بمکه که درآنجا نباش بن زراره فرودآمد، و آن متصل به کوه دیلمی و آن مشرف بر مروه است. (از معجم البلدان)
کوهی شامی مدینه. (منتهی الارب) (آنندراج). کوهی در نزدیکی مدینه است. ابن هشام در بیان جنگ پیغمبر اسلام با بنی لحیان گوید: پیغمبر اسلام از مدینه بیرون شد و از کوه غراب که در ناحیه ای از مدینه قرار دارد گذشته و مقصد وی شام بود، و معن بن اوس المزنی همین ناحیه را قصد کرده است چه آن از منازل مزینه است: تأبد لا ٔی ٌ منهم فعقائده فذو سلم انشا جه فسواعده فمندفع الغلان من جنب منشد فنعف الغراب خطبه فأساوده. (از معجم البلدان)
کوهی شامی مدینه. (منتهی الارب) (آنندراج). کوهی در نزدیکی مدینه است. ابن هشام در بیان جنگ پیغمبر اسلام با بنی لحیان گوید: پیغمبر اسلام از مدینه بیرون شد و از کوه غراب که در ناحیه ای از مدینه قرار دارد گذشته و مقصد وی شام بود، و معن بن اوس المزنی همین ناحیه را قصد کرده است چه آن از منازل مزینه است: تأبد لاَ ْٔی ٌ منهم فعقائده فذو سلم انشا جه فسواعده فمندفع الغلان من جنب منشد فنعف الغراب خطبه فأساوده. (از معجم البلدان)
جائی است در نجد، و گویند کوهی است در جدیله و آن منزلی است برای حاجیان بصره. نصر گوید: گمان میرود که مشدد باشد و در شعر به تخفیف آمده است. (معجم البلدان)
جائی است در نجد، و گویند کوهی است در جدیله و آن منزلی است برای حاجیان بصره. نصر گوید: گمان میرود که مشدد باشد و در شعر به تخفیف آمده است. (معجم البلدان)
کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) (دائره المعارف بستانی) ، دستۀ زبانهائی که در ارام بدان تکلم میکردندو آن از شعب السنۀ سامیه است و به دو لهجه تقسیم میشود: کلدانی (لهجۀ شرقی) و سریانی (لهجۀ غربی)
کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) (دائره المعارف بستانی) ، دستۀ زبانهائی که در ارام بدان تکلم میکردندو آن از شعب السنۀ سامیه است و به دو لهجه تقسیم میشود: کلدانی (لهجۀ شرقی) و سریانی (لهجۀ غربی)
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند. (برهان) (آنندراج). یک لخت از کوه. (ناظم الاطباء). قسمتی از کوه. حصه ای از جبل. (فرهنگ فارسی معین). که پاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راست گفتی خیال حلم امیر بار آن کوه پاره بود مگر. فرخی. که مردی بس عظیم و شخصی چون کوه پاره بود. (قصص الانبیاء). غلام حبشی در میدان مانند کوه پاره ای... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از اسب هم هست که عربان فرس خوانند. (برهان) (آنندراج). اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از اسب. فرس. (فرهنگ فارسی معین)
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند. (برهان) (آنندراج). یک لخت از کوه. (ناظم الاطباء). قسمتی از کوه. حصه ای از جبل. (فرهنگ فارسی معین). کُه پاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راست گفتی خیال حلم امیر بار آن کوه پاره بود مگر. فرخی. که مردی بس عظیم و شخصی چون کوه پاره بود. (قصص الانبیاء). غلام حبشی در میدان مانند کوه پاره ای... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از اسب هم هست که عربان فرس خوانند. (برهان) (آنندراج). اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از اسب. فرس. (فرهنگ فارسی معین)
راهی که ناراست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و روندۀ آن راه گم کند. (آنندراج). راه ناراست معوج و پیچ در پیچ. (ناظم الاطباء). راهی باریک و پرپیچ و خم و غیرمعروف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نادانی گرفتم کوره راهی ندانستم که می افتم به چاهی. ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
راهی که ناراست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و روندۀ آن راه گم کند. (آنندراج). راه ناراست معوج و پیچ در پیچ. (ناظم الاطباء). راهی باریک و پرپیچ و خم و غیرمعروف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نادانی گرفتم کوره راهی ندانستم که می افتم به چاهی. ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
راه باریک. (فرهنگ فارسی معین) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست. صائب (از بهار عجم)
راه باریک. (فرهنگ فارسی معین) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست. صائب (از بهار عجم)